......... مقابلش زانو زده ام،سراپا وقار است و خضوع و درد!
نگاه به چهره ی آفتاب سوخته اما نورانی اش آرامشی میدهد مرا که سجده...!
حرفهایش را با بسم الله آرام،آرام شروع میکند و من فقط به او مینگرم.....در چشمان خسته اش،چشمانی که به ذهنم رسید چیزهائی را دیده که با خود به خاک خواهد بُرد(چه بگویم!)اخلاصی دیدم که بوی پشیمانی از آن به مشاااااااااااااام نمیرسید!
" عده ای میگویند اگر شهدا میدانستند چه خواهد شد نمیرفتند اما من....!
از خاطرات رفقایش گفت:جهان آرا،نورانی،مرادی و .... بغضی راه نفس کشیدنم را بسته است..ای کاش میتوانستم گریه کنم!...توانستم... بعد از دقایقی که خاطره ی شهادت و رشادت و غیرت را برایم بازگو کرد!
چقدر سعی میکرد بخندد..سعی میکرد نشان دهد طعنه ها و تهمت ها را نشنیده است،سعی میکرد مردم شهرش ـ آنانکه همه چیز را فرامووووووووووووووووووووووش کرده اند ـ را بالا ببرد..از آنان تمجید کند!
اما ................... سالهاست از سکوتش..نگاهش..و حتی خنده هایش گلایه هایی میشنوم که تداعی حرفهای علی(ع) است:
" سال ها خار در چشم و استخوان در گلو دارم"
باز هم گفت و شنیدم و گریستم..با نگاهش به چشمانم که حال دیگر خیس بودند از اشک شرمندگی..! از من خواست رفقایش را ... راهشان را فراموش نکنم و من با التماسی که در نگاهم بود(برای دعا کردنم) قول دادم..........!
گفت و گفت و گفت.... شنیدم و دیدم و گاه با لبخند زدن هایش خندیدم....با حرفهایش دوباره دلم هوای شلمچه و گلزار شهدا کرد! برای غبار روبی بر سر مزار بهروز مرادی خواهم رفت...
"دعایتان میکنم برای شهادت و عاقبت به خیری دعایم کنید!"
پ.ن 1: امروز تو بزمی که ناگهانی پیش اومد یکی از رزمندگان و فرماندهان مقاومت 45 روزه رو دیدم ـ که چون نمیدونم رضایت دارن یا نه اسمشون رو نمیگم ـ حرفهاش خیلی کمک کرد و بهم آرامش داد..قبلا با هم آشنا شده بودیم تو شلمچه که با هم بودیم و روایتگری میکرد..........الحمدلله علی کل حاااااااااااال!
پنج شنبه 4 /7/87
پ.ن2: بالاخره وقت کردم(!!!) برم گلزار....سر قبر بهروز مرادی(از این به بعد مینویسم بهروز!) اما دیگه اثری از قبر نیست!!! تعجب نکنید دارن بازسازی میکنن...قبرها رو سیمان زدن و یعنی محدوده ی قبرها رو با رنگ مشخص کردن که البته با این کار هر کدوم از شهدا به فاصله ی یک متری دو تا قبر صاحب شدن!!!
بار قبل که رفته بودم تونستم دقیقا" قبر بهروز رو پیدا کنم ولی امشب با اونکه جاش رو از حفظم شک کردم که قبر بهروز باشه!!! از آقای....... که بالاتر ازش روایتگری کردم شنیده بودم شهید آوینی فرموده بود:
"بقیع رو خراب نکنید بزارید غربتی که تو گلزار شهدای خرمشهر هست تا ابدالدهر باقی بمونه!"
خب گله وشکایتی نیست این حرف شهدا رو هم مثل بقیه آقایوووووووووون عمل کردن و......!
راستی اینم بگم که دلتون نسوزه(!) با نگهبان اونجا صحبت کردم و پرسیدم کی میان اینجا کار میکنن!؟
گفت: پروژه رو تهرانی ها گرفتن و الان مدتی هستش که تعطیله و کار نمیکنن...میخواستیم بریم مراسم شب عید رو پیش شهدااااااااااااااااااااااااا بگیریم ولی آقایون با این کارشون.................!!!! ای خدااااااااااااااااااا
دوشنبه 8/7/87
نوشته شده توسط : طلبه رضوی